پروانه ی تشنه




امروز داشتم از کیکم بیرون عکس میگرفتم یهو یه پروانه خیلی درشت اومد نشست کنار کیک روی صندلی



بعد دیدم تکون نمیخوره و یهو سرش افتاد رو زمین گفتم بیچاره شاید از گرما بیحال شده اخه اینجا هوا خیلی گرمه 100 درجه فارنهایت بود



پاهاشو ببینید خم شده بود بعدم افتاد با سرش روی صندلی


بعد رفتم براش کمی اب اوردم و چند قطره اب با انگشتم مالیدم شاخکهاش و همونطور که دستم خیس بود بردم طرف دهنش
دیدم زبونشو اورد بیرون با اینکه خیلی بیحال بود شروع کرد به نوشیدن اب منم چند قطره اب ریختم جلوش اونم خورد :)
دقیقا 2 قطره اب هم از دست من خورد بیچاره خیلی تشنش بود.
ببینید زبونشو داره اب میخوره ..



 یه 15 -20 دقیقه همونجور موند  سرش رو برگردونده بود طرف من انگار داشت منو نگاه میکرد شاید هم تشکر میکرد بابت اب :)
کمی با هم درد دل کردیم اونم گوش میکرد به حرفهام :)
بعد ازش عذر خواهی کردم رفتم داخل خونه اخه داشتم هلاک میشدم تو اون گرما =)


ببینید سرش طرف دوربینه داشت منو نگاه میکرد


دوباره که برگشتم دیدم همونجا نشسته
بعد شروع کرد به تکون خوردن دیدم حالش داره خوب میشه فوتش کردم بالهاشو باز کرد

از شکل بالهاش خیلی پیر و خسته بود بالهاش درهم و برهم بود اما  نمیدونم چرا احساس میکردم نینیه و کم تجربه!



و پرواز کرد رفت نشست رو دیوار خیلی زیبا بود


24 comments:

  1. *** عزیزم ... جه خوب شد دیدیش لیلا جون

    ReplyDelete
  2. چقدر جالب... ممنون که این صحنه ها رو با ما قسمت کردین!!!

    ReplyDelete
  3. akheeeeeeeeeeeeey azizaaaaaaaaaaam ,zaboonesho bebin aslan fek nemikardam enghad zaboon deraz base :D , dastet dard nakone ke nejatesh dadi , kheili doosesh daram , chan bar axasho az avval didam :D

    ReplyDelete
    Replies
    1. لووول سونا :)

      اره خیلی ناز بود

      Delete
  4. آخی گناه داشته وای چه خوب باهاش درد دل هم کردی مطمئن باش یکی از آرزوهات را برات برآورده میکنه عزیزم سیرابش کردی

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی فرزانه جون
      اره گناه داشت حیوونی

      Delete
  5. اخییی حیووونی، چه کار خوبی کردی لیلا جون. حتما کلی دعات کرده. ضمنا چقدر قشنگ اون لحظه ها رو به تصویر کشیدی لذت بردم

    ReplyDelete
  6. نازییی چقدر قشنگه ، چه عکسهای زیبائی هم انداختی لیلا جان ؛ خیلی قلب مهربونی داری ، امیدوارم همه ی آرزوهات برآورده بشه ..........

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی از لطفت عزیزم
      همچنین دوستم

      Delete
  7. لیلا جان من یه سئوال داشتم در مورد موموس که توی همون قسمت غداهای تایلندی پرسیدم. میشه لطفا یه نگاه بندازی و راهنماییم کنی؟
    ممنونم از لطفت.

    ReplyDelete
    Replies
    1. حتما عزیزم ببخشید گاها کامنتها اونقدر زیاد هست که من یک عده رو جا میندازم شرمنده الان پاسخ میدم

      Delete
  8. انگار شما علاوه بر یه کدبانوِ خوش سلیقه، یه فرشتهء مهربونم هستید
    <3

    ReplyDelete
  9. خیلی زیبا نوشته بودی عزیزم و عکس ها هم جالبترش کرده بود بهت هم بابته اشپزیت و هم مهربونی و حس زیبات تبریک میگم

    ReplyDelete
    Replies
    1. قربانت پریسا جون نظر لطف شماست

      Delete
  10. ليلا جون خيلي خوب كه دوست مهربوني مثل شما دارم


    تصاوير بسيار زيبا وصد البته مهرباني شما فوق العاده زيباتر

    ReplyDelete
  11. :)
    آدم به زندگی امیدوار میشه وقتی به آدمایی مثه شما برخورد می کنه

    ReplyDelete
  12. وای عزیزم کاش همه آدمها مثه شما با حیوونا برخورد می کردن باورت میشه اشک تو چشمام جمع شد...منم خیلی دلم واسه شون میسوزه حتی اگه یه مورچه رو بی هوا لگد کنم واسه ش گریه می کنم و خدا نکنه ذبح یه حیوون ببینم تا چند روز سردرد دارم خیلی از این احساسات لطیف شما نسبت به حیوونا لذت بردم چون مثه خودمی

    ReplyDelete
  13. تجربه جالبی بود. یه روز پسرم داشت تو ایوون بازی میکرد دیدم زد زیره گریه. خودمو بهش رسوندم که ببینم چی شده، گفت این زنبوره افتاره رو زمین. دیدم یه زنبور عسله که بالهاش خیس شده افتاده رو زمین. (هوا سرد بود یکم و ایوون رو شسته بودیم اونم خیس شده بود). خلاصه گرفتمش تو دستم و بنده خدا داشت میلرزید. دوتایی شروع کردیم ها کردن با دهن تا گرم بشه. آخر سر هم بالهاش خشک شد و پرید و رفت. کلی حس خوب داشت و پسرم هم خیلی خوشحال شد. کلی داستان از زنبورها و عسلی که بهمون میدن هم واسش گفتم اون وسطا. معمولا اکثر آدمها از حشره ها میترسن اما خیلیاشون دوست داشتنی هستن

    ReplyDelete
    Replies
    1. اخی خیلی حس قشنگی هست . واقعا دوست داشتنی هستند ادم رو به یک دنیای دیگه ای میبرن

      Delete