امروز داشتم از کیکم بیرون عکس میگرفتم یهو یه پروانه خیلی درشت اومد نشست کنار کیک روی صندلی
بعد دیدم تکون نمیخوره و یهو سرش افتاد رو زمین گفتم بیچاره شاید از گرما بیحال شده اخه اینجا هوا خیلی گرمه 100 درجه فارنهایت بود
پاهاشو ببینید خم شده بود بعدم افتاد با سرش روی صندلی
بعد رفتم براش کمی اب اوردم و چند قطره اب با انگشتم مالیدم شاخکهاش و همونطور که دستم خیس بود بردم طرف دهنش
دیدم زبونشو اورد بیرون با اینکه خیلی بیحال بود شروع کرد به نوشیدن اب منم چند قطره اب ریختم جلوش اونم خورد :)
دقیقا 2 قطره اب هم از دست من خورد بیچاره خیلی تشنش بود.
ببینید زبونشو داره اب میخوره ..
یه 15 -20 دقیقه همونجور موند سرش رو برگردونده بود طرف من انگار داشت منو نگاه میکرد شاید هم تشکر میکرد بابت اب :)
کمی با هم درد دل کردیم اونم گوش میکرد به حرفهام :)
بعد ازش عذر خواهی کردم رفتم داخل خونه اخه داشتم هلاک میشدم تو اون گرما =)
ببینید سرش طرف دوربینه داشت منو نگاه میکرد
دوباره که برگشتم دیدم همونجا نشسته
بعد شروع کرد به تکون خوردن دیدم حالش داره خوب میشه فوتش کردم بالهاشو باز کرد
از شکل بالهاش خیلی پیر و خسته بود بالهاش درهم و برهم بود اما نمیدونم چرا احساس میکردم نینیه و کم تجربه!
و پرواز کرد رفت نشست رو دیوار خیلی زیبا بود
*** عزیزم ... جه خوب شد دیدیش لیلا جون
ReplyDeleteاره گناه داشت حیوونی
Deleteچقدر جالب... ممنون که این صحنه ها رو با ما قسمت کردین!!!
ReplyDeleteخواهش میکنم مارال جون
Deleteakheeeeeeeeeeeeey azizaaaaaaaaaaam ,zaboonesho bebin aslan fek nemikardam enghad zaboon deraz base :D , dastet dard nakone ke nejatesh dadi , kheili doosesh daram , chan bar axasho az avval didam :D
ReplyDeleteلووول سونا :)
Deleteاره خیلی ناز بود
آخی گناه داشته وای چه خوب باهاش درد دل هم کردی مطمئن باش یکی از آرزوهات را برات برآورده میکنه عزیزم سیرابش کردی
ReplyDeleteمرسی فرزانه جون
Deleteاره گناه داشت حیوونی
اخییی حیووونی، چه کار خوبی کردی لیلا جون. حتما کلی دعات کرده. ضمنا چقدر قشنگ اون لحظه ها رو به تصویر کشیدی لذت بردم
ReplyDeleteنازییی چقدر قشنگه ، چه عکسهای زیبائی هم انداختی لیلا جان ؛ خیلی قلب مهربونی داری ، امیدوارم همه ی آرزوهات برآورده بشه ..........
ReplyDeleteمرسی از لطفت عزیزم
Deleteهمچنین دوستم
لیلا جان من یه سئوال داشتم در مورد موموس که توی همون قسمت غداهای تایلندی پرسیدم. میشه لطفا یه نگاه بندازی و راهنماییم کنی؟
ReplyDeleteممنونم از لطفت.
حتما عزیزم ببخشید گاها کامنتها اونقدر زیاد هست که من یک عده رو جا میندازم شرمنده الان پاسخ میدم
Deleteانگار شما علاوه بر یه کدبانوِ خوش سلیقه، یه فرشتهء مهربونم هستید
ReplyDelete<3
لطف داری پریچهر عزیزم
Delete<3
خیلی زیبا نوشته بودی عزیزم و عکس ها هم جالبترش کرده بود بهت هم بابته اشپزیت و هم مهربونی و حس زیبات تبریک میگم
ReplyDeleteقربانت پریسا جون نظر لطف شماست
Deleteليلا جون خيلي خوب كه دوست مهربوني مثل شما دارم
ReplyDeleteتصاوير بسيار زيبا وصد البته مهرباني شما فوق العاده زيباتر
مرسی از لطفت سارا جون ❤
Delete:)
ReplyDeleteآدم به زندگی امیدوار میشه وقتی به آدمایی مثه شما برخورد می کنه
اخی عزیزم
Delete:*
وای عزیزم کاش همه آدمها مثه شما با حیوونا برخورد می کردن باورت میشه اشک تو چشمام جمع شد...منم خیلی دلم واسه شون میسوزه حتی اگه یه مورچه رو بی هوا لگد کنم واسه ش گریه می کنم و خدا نکنه ذبح یه حیوون ببینم تا چند روز سردرد دارم خیلی از این احساسات لطیف شما نسبت به حیوونا لذت بردم چون مثه خودمی
ReplyDeleteتجربه جالبی بود. یه روز پسرم داشت تو ایوون بازی میکرد دیدم زد زیره گریه. خودمو بهش رسوندم که ببینم چی شده، گفت این زنبوره افتاره رو زمین. دیدم یه زنبور عسله که بالهاش خیس شده افتاده رو زمین. (هوا سرد بود یکم و ایوون رو شسته بودیم اونم خیس شده بود). خلاصه گرفتمش تو دستم و بنده خدا داشت میلرزید. دوتایی شروع کردیم ها کردن با دهن تا گرم بشه. آخر سر هم بالهاش خشک شد و پرید و رفت. کلی حس خوب داشت و پسرم هم خیلی خوشحال شد. کلی داستان از زنبورها و عسلی که بهمون میدن هم واسش گفتم اون وسطا. معمولا اکثر آدمها از حشره ها میترسن اما خیلیاشون دوست داشتنی هستن
ReplyDeleteاخی خیلی حس قشنگی هست . واقعا دوست داشتنی هستند ادم رو به یک دنیای دیگه ای میبرن
Delete